شب سلام و باران اشک
از شب سلام امده ام.
باران می بارید.
کودکی اهسته مرا نگریست و اهسته تر گفت:باران را دوست داشته باش.
کودک رفت و من از شب سلام. سلام به باران اشک را سوغات اورده ام
+ نوشته شده در سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 11:21 توسط مهدي رستمي
|