شب سلام و باران اشک

از شب سلام امده ام.

باران می بارید.

کودکی اهسته مرا نگریست و اهسته تر گفت:باران را دوست داشته باش.

کودک رفت و من از شب سلام. سلام به باران اشک را سوغات اورده ام

کودک غریب دلم.

بنام احد و صمد.

برنامه را تقدیم کردم به کودکان یتیم دلم.

منت پذیرم اگر مرا بکوبید به چوب نقد.

بنام خدای الرحمن و سلام.

عزیزی بر مدار سلام امد و از ملاحت نسیمای رحمان خدا پرسید؟

و رحمان نام ان تجلی از خدای من است که همه بندگانش را شامل می شود.

این یکی است از هزار دلیلی که نام مهربانی را اختیار و انتخاب شده ایم.

که در عشق این تو نیستی که انتخاب می کنی. انتخاب می شوی.

سلام به شبی که با هم مشق کلام می کردیم. و حالا سلام به شبی که کنار هم نخواهیم بود.

این را گفتم چون عزیزی امد و شب با هم بودن را بویید به عطر یاداوری.

ما یعنی همان جمع شب قدر اینبار...؟

بنام سلام که می تواند توان دوباره اغاز باشد.

سلام